۶/۰۸/۱۳۹۱

آخریها


تهِ صف جای غمگینی‌ست، همه ی ته ها همینجورند، تهِ دنیا، تهِ خط، تهِ سیگار، میزِ تهِ کافه، تهِ عمر
همه ی این ته ها را با هم جمع کنی، میشود یک آدمی که بین راه مانده و سرش را روی کوله اش گذاشته و دیگر نمیخواهد به جایی برود
آدمهای تهِ صف یک نگاهِ عجیبی به اول صف میکنند، همه به چشم یک عقب مانده، جا مانده نگاه میکنند، مثل آدمی که نتوانست... آدمی که کم آورد و رفت تهِ صف. تهِ صفی ها هم هیچ چیز بهشان نمیرسد، فقط دستهایشان تووی جیبشان است و فکر میفهمند خیلی دیر رسیده اند
کسی از پشت سر در گوشم میگوید: آقا شما آخرین نفرین؟!
گلویم را صاف میکنم و میگویم بله... من آخر شدم... دیر رسیدم... بفرمایید، بفرمایید جلوی من

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر