۸/۰۵/۱۳۹۱

احمد در یک عصر پاییزی تکان خورد؛ که ایکاش نخورده بود


درون هر آدمی یک چیزیست. چیزی که وقتی آدمی را تکان بدهند صدا می کند، بعضیها توویشان خنده است و وقتی زیادی تکان بخورند قاه قاه صدای خنده میدهند. بعضی هایشان صدای تار میدهند، تکان که میخورند میتوانی یک کوچه ی بن بست گیر بیاوری و تا آخرِ خط بروی.
بعضی ها صداهای عجیب و غریبی توویشان دارند، مثل ناله های یک زنِ وامانده که وسطِ شهر گم شده است و حتی از جدولهای خیابان هم میترسد، مثلِ مردی که همه چیزش را فروخت و خودش را ناگاه تووی تاکسی ؛ بی همه چیز صدا زد.
بعضی آدمها را نبایستی تکان داد، بایستی گذاشت آن صداها تا وقت مرگِ آدمی توویش خاک بخورد. تکان دادن بعضیها روز و شبشان را تکان میدهدش

۷/۱۲/۱۳۹۱

تا کی؟


کلمه ها بو گرفته اند، بعضی از کلمه ها نم گرفته اند و بویشان ماندگیِ نمِ کلمه ها و دیوارها امانِ پوستر ها را بریده اند. بعضی هایشان حالشان خراب است، بوی خون میدهند، خودشان حروف خون را ندارند ولی همه جایشان بوی خون میدهند، طعم خون و بویش مثل بالا آوردنِ بعد از بد مستی ست، همه چیزِ آدم را میپراند و آدم یک دفعه میبیند بعضی کلمات هِی میروند روی طاقچه و به عقبشان نگاه میکنند و میگویند: آدئوس... البته نمیگویند آدئوس، مینویسند آدئوس و از روی طاقچه خودشان را پرت میکنند تا جا برایِ سقوطِ کلمه ی بعدی آماده شود. کلمه هایی که از روی تخت این منظره را تماشا میکنند بویِ شاش میدهند، انگاری هر بار تووی شلوارشان میشاشند و تا دوباره خشک شود و با پریدنِ کلمه ی بعدی دوباره تووی خودشان میشاشند. بوی نم و شاش چیزی شبیه به مرگ است. کلمه های تووی سطل آشغال بیشتر از همه بو میدهند، بوی مُرده. مُرده بوی کافور نمیدهد، به مُرده بوی کافور میزنند تا گولمان بزنند، مُرده بوی مُرده میدهد، کلماتی که بوی مُرده میدهند رنگشان هم کبود است، انگاری با خودنویسی که جوهرش در حالِ تمام شدن بود نوشته شده است

کلمه ها دیگر کنار نمی آیند، بایستی حروفِ آنها را کشید و هر کدامشان را انداخت تووی توالت و سیفون را کشید رویشان. سیفون کشیدن روی هر چیزی که نشانه باشد خیلی مزه میدهد، شاید همه ی بوها بروند
"تا" لنگ میزد، می آید میزند پشتِ "کِی". "کِی" برمیگردد، به "تا" نگاه غمگینی می اندازد و همدیگر را بغل میکنند. خودشان هم نمیدانند تا کِی اوضاع همینطور بودار است