۵/۰۸/۱۳۹۱

جا مانده

اوایل مُرداد کسی سر خیابان داستانِ "مردی که روزگاری می خندید" را ساز میزد، مردُم تووی کلاهش سکه می انداختند و دست می زدند و می خندیدند.
...تا که باران گرفت

۱ نظر:

  1. سلام داش مهدی
    عالیه وبلاگت
    هم لینکت کردم
    هم به گودر اضافه کردم
    تو اون سایت جدیده هم که بهت دادم
    برو فید وبلاگت رو اضافه کن و نوت بزن بگو
    تا بقیه وبلاگ نویسا هم در جریان باشن

    پاسخحذف