میگفت؛ یعنی قسم میخورد دیده که یه زن؛ گوشهی چادر به دهن توو خیابونای برلن دنبالِ "اَمَد آقا" بوده. زار و پریشون به چشم آبیای خیابونا وصل میشد؛ وقتی میفهمید از سنگ صدا درمیاد از اینا صدا در نمیآد هراسون چادرشو سفت میچسبید؛ گریهشو نگه میداشت و از اینور خیابون به اونطرف میدویید. حال اونکه رد سیاهیِ چادرش؛ رو سر برلن قراره طوفان به پا کنه.
باورم نمیشد. اما باز اصرار میکرد این قصهای که دیده برای "یه زن" تو دلِ برلن هم اتفاق میافته. با چادر؛ هراسون؛ پیِ "اَمَد آقا"
سریع یادِ گمکردههای زندگی میافتم. باری که همواره یادشان آزارم میدهند اما ناگزیر همیشه ته آشپزخانهی هرکسی غاری ساختهاند که بی بروبرگشت بازگشت همه به سویِ اوست. این دردها مثلِ یک پشهی اهل شوخی آدم را با رفتارشان عصبی میکنند. وقتی تازه هستند؛ یعنی کسی را به تازهگی گم کردهای؛ انتظارِ پیدا کردنش قلبت را از جا درمیآورد. وقتی هم کهنه بشنود میشوند از آن دردهای جاخوش کرده در سینه. از همانهایی که آدمی را با خود به چالش میکشد و طاقت آدمی را به مبارزه دعوت میکنند. از همان حرفهایی که نباید به کسی زد. اما همین دردها یقه بگیر هستند. جایی که باورت نمیشود میبینی که پشت گوشهایت سرخ شده؛ گردنت را چیزی فشار میدهد و میخواهی سر را بین دو دست بگیری و آنقدر فشار بدهی تا تمام این دردها؛ یادِ گمکردهها از تووی گوش و چشم و دهان بیرون بزند. گمان خام آدمی همه چیز را مثل مایعی میبیند که میآید مینشیند تووی سر و باید خارجش کرد. آه از این خیال خام.
شاید برای همین بوده که حرفهایش را باور نداشتم. چون همینقدر برایم عجیب بود زنی با چادر مشکی در قلب برلن دنبال "اَمَد آقا" بگردد که کسی گمکرده اش را لای آدمیان کر و کور فریاد کند حال آنکه تمام شهر کورند و کرند و اشتراک حادثه را با دستهای راندن از خودشان پس میزنند در حالیکه تمام کوران و کران؛ خودشان گمکرده ای دارند.
.
آره... همینجور میگشت تووی شهر. پائول گفت این چیه؟ گفتم چی چیه؟ این زنه... با چادر. چادر مشکی؛ زنی که با چادر مشکی لایِ آدما هراسون بدوئه یعنی گمشده ای داره. پائول به ستونِ کنارِ در تکیه داد. من سعی کردم ببینم زن کجا میره. اگه میرفت سمت رودخونه خیالای بد به سرش میزد. کاش شهر رو بلد باشه که نبود. کی این غارِ لعنتی رو بلده آخه؟ پائول رو نگاه کردم. چقدر میتونست "اَمَد آقا" باشه بی اینکه بخواد. و چقدر الان دنبال "اَمَد آقا"س توو یه جایِ غریب. مثل چه میدونم رشت...